نگرانی از تکرار قتل‌های زنجیره‌ای در پی قتل داریوش مهرجویی و همسرش، وحیده محمدی‌فر

نویسنده‌ای از ایران با امضاء محفوظ

صبح زود از خواب بیدار می‌شوم و طبق عادت همیشه اولین کاری که می‌کنم روشن‌کردن اینترنت و چک‌کردن خبرها و صفحات مجازی‌ام است. از زمان آمدن شبکه‌های اجتماعی این به عادتی ترک‌نشدنی تبدیل شده است. برای ما ایرانی‌ها در این سال‌ها کم نبوده روزهایی که با خبری هولناک آغاز شده باشد، چنان‌که تا مدت‌ها نتوانیم به زندگی عادی برگردیم. از ضرب و شتم جوانانمان به‌خاطر حجاب اجباری تا دستگیری و اعدام… اما خبر نداشتم آن روز قرار است یکی از هولناک‌ترین خبرهای چند سال اخیر را بخوانم. 

هنوز کاملاً بیدار نشده بودم و در عالم میان خواب و بیداری، صفحهٔ اول خبرها اسم داریوش مهرجویی را می‌بینم. اول فکر می‌کنم استاد درگذشته است و متأثر می‌شوم. اما با خواندن ادامهٔ خبر ناگهان ضربه فرود می‌آید و چنان شوکه می‌شوم که انگار برق به تنم وصل کرده‌اند. داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی‌فر در ویلایشان به فجیع‌ترین شکل ممکن به قتل رسیده‌اند. هراسان از جا می‌پرم. مثل دیوانه‌ها در خانه راه می‌روم. با خودم فکر می‌کنم شاید دارم خواب می‌بینم، اما بیدارم و آن جنایت هولناک رخ داده است. تمام صفحات خبری پر شده از این اتفاق هولناک. آن‌ها را نکشته‌اند که سلاخی کرده‌اند. هر لحظه گزارش‌های وحشتناک‌تری از شیوهٔ قتل می‌رسد. همسر داریوش مهرجویی، پیش از قتل با عاملان جنایت درگیر شده بود. جراحات باقی‌مانده روی بدن وحیده محمدی‌فر و آثار به‌دست‌آمده زیر ناخن‌های او نشان می‌دهد که درگیری سختی با عاملان قتل داشته است. 

در خیالم هزار بار آن‌ها را در آن لحظه مجسم می‌کنم. چه رنج و هراسی را تجربه کرده‌اند. مثل همیشه مردم‌ شروع کرده‌اند به تحلیل این جنایت. تحلیل‌های مختلف شروع شده است و بیش از هرچیز میان هنرمندان وحشتِ توأم با بهت‌زدگی در جریان است. ناخودآگاه همگی اولین چیزی که برایشان تداعی شده، دههٔ هفتاد و قتل‌های زنجیره‌ای است. من هم اولین چیزی که به ذهنم رسید، همین بود. آدم دست خودش نیست. در کشوری که جان آدمی، مخصوصاً اگر صاحب فکر باشی، متاعی بی‌ارزش است، نمی‌توان از این افکار گریخت. هراسان به همدیگر پیام می‌دهیم که نکند قتل‌های زنجیره‌ای آغاز شده باشد. آدم دست خودش نیست، این‌جور مواقع ذهنش تاریک‌ترین چیزها را می‌بیند. هر لحظه خبری جدید منتشر می‌شود که بر وحشت دامن می‌زند. 

در این میان ناگهان پستی مربوط به شادروان وحیده محمدی‌فر منتشر می‌شود که می‌گویند مربوط به چند شب پیش از حادثه است. این پست جنجال بزرگی به پا می‌کند. در آن پست اینستاگرامی مرحوم محمدی‌فر از تهدیدشان توسط شخصی که لهجهٔ ایرانی نداشته، سخن گفته است. البته به‌هیچ‌وجه اشاره نکرده که این لهجه به کجا تعلق دارد، اما همین پست که تاریخش محل ظن و گمان است، تبعات هولناکی را سبب می‌شود. هنوز از قتل وحشیانهٔ داریوش مهرجویی و همسرش بهت‌زده‌ایم که با واکنش‌های وحشتناک نژادپرستانه در فضای مجازی مواجه می‌شویم. موجی راه می‌افتد که افغان‌ها را مسبب این قتل می‌داند. موج هم وقتی که راه بیفتد از دست خارج می‌شود. ساعتی نمی‌گذرد که تقریباً اکثریت معتقدند بی‌برووبرگرد این قتل کار یک تبعهٔ افغان بوده است. معلوم نیست چه کسی و با چه نیتی پست اینستاگرامی خانم محمدی‌فر را که تاریخش محل ظن است، منتشر کرده است، اما صد برابر به موج افغان‌ستیزی که در ایران به راه افتاده بود، دامن می‌زند. 

هنوز از شوک ابتدایی در نیامده، شوک دوم وارد می‌شود. یک اکانت مشکوک توییتری در اقدامی غیراخلاقی تصاویری از جسد مثله‌شدهٔ داریوش مهرجویی و همسرش را منتشر می‌کند. عکس وحشتناکی که می‌تواند آدم را به فروپاشی برساند. با توجه به اینکه تنها پلیس در صحنهٔ جرم حضور داشته، تنها فکری که به ذهن می‌رسد این است که این عکس‌ها عامدانه و برای ارعاب منتشر شده است. عکس در فضای مجازی می‌چرخد و بر وحشت دامن می‌زند. پس از انتشار این عکس تعداد کسانی که این قتل را ادامهٔ قتل‌های زنجیره‌ای می‌دانند، افزایش پیدا می‌کند. دودستگی بین کسانی که معتقدند این شروع قتل‌های زنجیره‌ای است و کسانی که آن را کار افغان‌ها می‌دانند، ایجاد می‌شود و فضا را به‌شدت دوگانه می‌کند. این قتل دوباره حواس‌ها را به مرگ مشکوک کیومرث پوراحمد که خودکشی اعلام شده بود، نیز جلب می‌کند. کمتر از یک هفته پس از قتل، پلیس خبری را مبنی بر دستگیری قاتلان منتشر می‌کند. تصویر مردی جوان که چند سال قبل باغبان ویلای مهرجویی بود و برای آن‌ها کار می‌کرده است، به‌عنوان قاتل منتشر می‌شود. چنین سرعت عملی از پلیسی که به بی‌کفایتی شهرت دارد، بعید به نظر می‌رسد. 

پلیس می‌گوید این مرد به‌دلیل سرقت جاروبرقی از خانهٔ مهرجویی از کارش اخراج شده بود و از همان زمان با این خانواده اختلاف داشته است. پس از آن سرقت و با شکایت خانوادهٔ مهرجویی، باغبان دستگیر شد، اما ادعا کرد که جاروبرقی را به فرد دیگری فروخته است. باغبان جوان به‌اتهام سرقت روانه زندان شد و مدتی در حبس بود تا اینکه آزاد شد، اما پس از آزادی مدعی بود در مدتی‌ که برای خانوادهٔ مهرجویی کار می‌کرده، ۳۰ میلیون تومان از آن‌ها طلب داشته است؛ ادعایی که مهرجویی و همسرش آن را قبول نداشتند و از همان زمان میان آن‌ها بر سر این مبلغ اختلاف بود. این مرد پس از آزادی از زندان، از خانوادهٔ مهرجویی کینه به دل داشت و چندبار نزد دوستانش گفته بود که یا پولش (۳۰میلیون تومان) را از این خانواده می‌گیرد یا اینکه بلایی بر سر آن‌ها می‌آورد، پس در نتیجه با همدستانش آن‌ها را به قتل می‌رساند و پول و طلاهایشان را به سرقت می‌برد.

این سناریو به‌قدری ساختگی و نخ‌نماست که پس از انتشار کمتر کسی می‌تواند آن را باور کند. پسر جوانی که ظاهرش به اتباع یکی از کشورهای همسایه شبیه است و به‌عنوان قاتل معرفی می‌شود، زیر چشمانش کبودی دارد و این یعنی برای اعتراف شکنجه شده است. اعتراف زیر شکنجه هم که هیچ ارزشی ندارد. شتاب پلیس برای معرفی قاتل آن‌هم وقتی با چنین جنایت پیچیده‌ای طرفیم و ضدونقیض‌هایی که در پرونده وجود دارد، بیش‌ازپیش باعث شک مردم به صداقت پلیس می‌شود. داریوش مهرجویی ازجمله کارگردانانی بود که در سال‌های اخیر به سانسور و خفقان اعتراض کرده و آشکارا مخالفتش را با سانسور ابراز کرده بود. همچنین پخش بخش‌هایی از مستند «الماس در گام لامینور» ساختهٔ حسن صلح‌جو از تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی، یک روز بعد از به‌قتل‌رسیدن داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی‌فر، بازتاب‌های گسترده‌ای در فضای مجازی داشت.

در این مستند، که البته هنوز نسخهٔ کامل آن آماده نشده، مهرجویی نظرش را در قبال تحولات اجتماعی سیاسی در ایران و مشخصاً انقلاب اسلامی و حکومت جمهوری اسلامی، بیان می‌کند. صحنه‌ای از این فیلم که در شبکه‌های اجتماعی بسیار پربازدید شد، صحنهٔ روسری برداشتنِ وحیده محمدی‌فر است و اینکه داریوش مهرجویی می‌گوید: «دیگه روسری تموم شد.»، سکانس پربازدید دیگر صحنه‌ای است که در آن داریوش مهرجویی کلاهش را از سرش برمی‌دارد و می‌گوید: «این کلاهی رو که ۴۰ سال بر سر ما گذاشتند، دیگه نمی‌خوایم.» و آن را به آب می‌اندازد.

بنابراین قطعاً نمی‌توان باور کرد که پشت چنین جنایت بی‌رحمانه‌ای، سناریویی چنین ساده و نخ‌نما، یعنی باغبان سابق، وجود داشته باشد. کما اینکه در دههٔ هفتاد علت قتل داریوش و پروانه فروهر هم اختلاف شخصی عنوان شد که بعدها دیدیم چنین نبوده و چه ماجرای مخوفی پشت آن بوده است.

آنچه مسلم است، خبر قتل بی‌رحمانهٔ استاد داریوش مهرجویی و همسرش وحیده محمدی‌فر، باعث بهت و شگفتی و تأسف عمیق تمام ایرانی‌ها شد. داریوش مهرجویی یکی از ارکان مهم سینمای ایران و جریان‌ساز موج نوی این سینما بود که آثار فاخر و پیشرویی را برای مردم خلق کرد و به یادگار گذاشت. او گستره‌ای از ادبیات و فلسفه و داستان و فیلم را در خویش جای داده بود که در هر کدام به‌غایت پیش رفت. کسی پیدا نمی‌شود که با فیلم‌های او خاطره نداشته باشد. قتل داریوش مهرجویی در ۸۳ سالگی و همسرش آن‌قدر فجیع است که توازن روحی جامعهٔ ایران را به هم بریزد، مخصوصاً که در یک سال گذشته ایرانی‌ها روزهای پرالتهابی را گذرانده‌اند و روزی نبوده که با خبری هولناک آغاز نشده باشد، اما تبعات این جنایت خیلی بدتر از آن چیزی است که فکرش را بکنیم. موج وحشتی که در جامعه راه افتاده مثل ویروسی دارد به همه سرایت می‌کند و احساس عدم امنیت تمام هنرمندان را در بر گرفته است. هرکس با خودش فکر می‌کند نکند نفر بعدی من باشم. 

ارسال دیدگاه